کوهمره قوم پارس
یکی قومی از پارس ،کهمره نام
همه نیک سرشت و همه خوش مرام
ز اصل ونصب آريايي نژاد
چوساسا ن و آن خسرو کی قباد
همه سرزمينش خوش و خوشگوار
به صحرا وکوهش پر از چشمه سار
زمغرب رسد تا حد کازرون
شمالش زند خرک وچر مکون
جنوبش کوه گرم و سوخته چنار
زمشرق فراتر رود از کوار
زنانش به جرأت ز مردان سرند
همه پاک وجنگی و رزم آورند
چنان ببر غران به هنگام جنگ
به کوه وبه صحرا به سان پلنگ
خرامان و رقصان به آوای ساز
چونان آهوان در نشیب و فراز
به هر بیشه اش خفته شیر نری
چنان معدن و کان پر گوهری
به سر خون ماصرم گر افتد خروش
چو دیگی همه کهمره آید به جوش
وگر دشمنی قصد مسقان کند
همی دست خود شسته از جان کند
سپاه سفاک تیمور لنگ
چو آهنگ شیراز کرد هنگام جنگ
ز شيران کهمره کرد واهمه زسوی دگر برد سپاه و رمه
در اول کهمره ماصرم بود که پشت حکومت بدان گرم بود
پس آنگه کهمره شد با شکفت
که دارد همی قلعه افزون ز هفت
نژاد ی یل وسر کش و ریشه دار
فراوان در آن باغ انجیر و نار
گر آید ز اردوی سرخی غریو
به دشتی کند ترک کاشانه دیو
گذشته از ملک دولت هزار
زمردم نبود کسی جیره خوار
ز اصل ونصب آريايي نژاد
چوساسا ن و آن خسرو کی قباد
نشانش همان دره کاهنک
به زیر کربس چپ دهنوک
یکی دیگرت گر بگویم نشان همان رمز خفته در آتش نهان
که گر ناسزایی به آتش دهی زمردم دوصد نا روا بشنوی
دگر رمز سوگند ما بر اجاق
فراوان همی برج وبارو و طاق
چهارم دره دریاهک است
که در نامگذاریش دل من شک است
در آنجا مکانی به نام کیش کافریست
که گویی همه وهم و نا باوريست
که خلقی ز دست قوم عرب بدان جا گریزان شده نیمه شب
یکی دژ بسازند چنان سفت وسخت
چنان آشیان مرغ بر درخت
دگر کوه مروک پشت بکک
که سایه فکنده سر دهنوک
که مروک همان نا م مزدک بود
به یزدان پرستی همی تک بود
نداند به جز خالق و کردگار چها رفته است بر سر این دیار
که دارد بسی مردم نکته سنج
سخن نزدشان پر بها تر ز گنج
یکی کهنه قومی ایرانی است
همه گفته هاشان ساساني است
درود و سپاسم بر این مردمان
که از فر جمشید دارند
دوستان عزیز درصورتی که نام شاعر عزیز این شعر بسیار زیبا را می دانید در قسمت نظرات برای ما ارسال کنید
دوستی روزی به من گفت ای فلان
گفتم : بلی
گفت: شعری از تو میخواهم روان
گفتم :بچشم
گفت :می خواهم برای یادگاری قطعه ای تا بماند روزگار جاودان
گفتم :بچشم
گفت :نام صولت الدوله به گوشت آشناست
گفتم :آری
گفت :وصفش کن بیان
گفتم :بچشم
گفت :از جنگ جنوب وایلخانان رشید شرح حال مختصر بنما بیان
گفتم :بچشم
گفت :نام اصلیش را نیز در شعرت ببر حضرت سردار اسماعیل خان
گفتم :بچشم
گفت :فرزندان صولت را فلانی بی وضو نامشان هرگز نیاور بر زبان
گفتم :بچشم
گفت :بهمن خان شهید ملی میهن پرست شرح حال مختصر زان ما بیان
گفتم :بچشم
گفت :از بهمن بیگی هم ذکر خیری لازم است پیر روشن فکر فرهنگ زمان
گفتم :بچشم
او که فرهنگ لروکرد وبلوچ وترک وتات یافت رونق زان مدیر کاردان
گفت: بچشم
گفت :از میمند گل میخواهم وعطرگلاب تا کنم یک جا نثار دوستان
گفتم :بچشم
گفت :براین نامی ونام آوران این زمان وهر زمان
گفتم :بچشم
گفت :میخواهی بگویم
گفتمش: بازم بگو
گفت :بنما ادای شاعراگفت :از مآذون وشاگردان او نامی ببر بالخص کوچنده شیرین زبان
گفتم :بچشم
گفت :بنویس آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
یافت دیگر پاک داستان ایل وخان
گفتم :بچشم
گفت :بنویس آسمان آلوده شد از دود وجنگ
نیست دیگر آسمان آن آسمان
گفتم :بچشم